دلنوشته هایی برای پری کوچولوی ما آنا خانومی
پری کوچولوی مامان و بابا،
این مطلبو که می خونی درست زمانی هست که تو 3 سال و 2 ماهت.برای همین درباره 1 سالگیت که می خوام بگم کمی سخت! البته مدام به نوشتن کارها و کلمه هایی که می گی فکر میکردمو به نوشتن بعضی هاشم اقدام کردم اما تو اسباب کشی ها معلوم نشد چی شد.
منو تو تا یک هفته قبل از به دنیا اومدنت با هم سرکار میرفتیم!خیلی با هم حال میکردیم،من مواظب تو بودمو توهم حواست به من بود.همه همکارام به من میگفتند دخترت خیلی اجتماعی و فعال میشه،و هم زود و هم خوب حرف میزنه .....واقعا هم دارم تاثیرشو از الان رو رفتارهاو صحبتهای تو میبینم.
تا 20 روز بعداز زایمانم خونه مادرجون(مامان خودم) بودیم،4 ماهت بود که رفتیم اندیشه و با مادربزرگت زندگی کردیم.تولد 1 سالگیتم خونه مامان بزرگ(مامان بابا صادق) گرفتیم.6،7 ماه بعدش هم مستقل شدیمو دیگه من سر کار نرفتم،چون تو خیلی به من احتیاج داشت و ازون موقعی که پیشت موندم همه نغییر رفتار تورو متوجه میشدند.خیلی خوب شده بودی.عالی شده بودی!!!
تو نوشته ی بعدیم از کارها و حرفهات تو اون سن و سالت میگم و بعدش هم از همین دوران 3سالگیت....
دوستدارت مامان