آناهیتا سمیعی آشتیانیآناهیتا سمیعی آشتیانی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

شاه پریون مامان و بابا

اولین سفر آناهیتا جون به همدان

نزدیک عید قربان بود(93/07/13) که تصمیم گرفیتم بریم همدان.آناهیتا تا الان به سفر مشهد،کاشان،قم،خمین رفته است. صبح رزو عید قربان راه افتادیم.با مامان بزرگش و بابابزرگ باباش و عمه و عموش ...خیلی خوش گذشت.غار علیصدر و سورتمه و گنجنامه هم دید.خیلی از سورتمه سواری خوشش اومد. برای ناهار هم همگی رفتیم یه رستوران و دیزی و چلو کباب و جوجه سفارش دادیم.جای همتون خالی بود. به آناهیتا خیلی خیلی خوش گذشت.به ما هم همینطور ...
16 مهر 1393

اولین باری که آناهیتا رفت سینما

جمعه 1393/06/27 ساعت 2:30 بعداز ظهر سه تایی باهم (من و آناهیتا و باباش) رفتیم سینما ساحل فاز3.خیلی برامون جالب بود که بعد از بیست و اندی سال دوباره برای دیدن فیلم شهر موشها به سینما بریم.جالب قضیه اینجا بود که چندین سال پیش بابا و مامانمون ما رو به سینما برای این فیلم بردند و الان باید خودم فرزندمو برای دیدن این فیلم ببرم سینما.خیلی به هرسه تاییمون خوش گذشت،مخصوصا اون موقعی که شعر مدرسه موشهای 1 و خودندند. تجربه خوبی بود هم برای من هم صادق و هم آناهیتا. ...
3 مهر 1393

داستان فرشته مهربون و جایزه......

3 روز از رفتن آناهیتا جون نگذشته بود که خوردیم به تعطیلات 4 روزه ی عید فطر.شنبه شد و ظهر به مهدکودک رفت، حول و حوش ساعت2 بود که از مهدکودکش زنگ زدند که آناهیتا میخواد با مامامنش حرف بزنه گوشیشو داد بهش و دیدم با بغض میگه مامان دلم برات تنگ شده.کلی باهاش صحبت کردم.رفت تا با بچه ها بازی کنه....امروز گذشت. فرداش اصلا دلش نمیخواست بره رفت خونه مامان بزرگش(ناهید خانم)،روز بعدش هم با اصرار خودش اومد پیش من. دیدم اینطوری نمیشه،چون عادت میکنه و ممکن برای مدرسه اش هم سخت بشه.خلاصه، بعداز ظهرش زنگ زدم به مهدش و با مربیش صحبت کردم.مربیشم گفت باید از فرشته ی مهربون کمک بگیریم!!!! بعداز ظهر که اناهیتا رو دیدیم بهش گفتم،آنا فرشته مهربون دید...
14 مرداد 1393

تحول جدید در زندگی آناهیتا

سلام به همگی، با شروع 4 سالگی آنا،شوق رفتن به کلاس و مهدکودک تو آناهیتا دو چندان شد(اگر یادتون باشه 3 سالش که شد برای ثبت نام کلاسهای نقاشی و قصه خوانی کانون رفتیم اما چون از سن 4 سال پذیرش داشتند آناهیتا رو قبول نکردند.) القصه،آنای 4 ساله ی ما حالا میره مهدکودک . آنا ازشنبه 4 مرداد ماه، از ساعت 11:45 تا 4:45 میره مهد کودک بوستان. روز اول، قتی رفتم دنبالش با بغض پرید تو بغلمو گفت مامان دلم برات تنگ شده بود.ولی روزهای دیگه خوشحالو خندان میاد بغلم. ...
9 مرداد 1393

شعر فصلها از زبان آناهیتای گلم

آناهیتا چندوقتی از 3 سالگیش گذشته بود که شعر فصلها رو یاد گرفت: فصل اول بهاره گل و شکوفه داره فصل دوم تابستون میوه داره فراوون فصل سوم پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ فصل آخر زمستون برف میباره فراوون ...
7 خرداد 1393

40 روز تا 4 سالگی آنای گلم

خیلی وقت بود که مطلبی برای دخترم گلم ننوشته بودم.اون موقع که مطلب مینوشتم داخل منزل کار ترجمه انجام میدادم.ولی الان کارمند مخابرات هستم.آناهیتا تا ظهر پیش پدرش(چون کارشناسان نصب  از ظهر کارشون شروع میشه،من و بابا صادق آنا با هم همکاریم) و بعداز ظهرها هم خونه مامان بزرگش تا 4:30(4 روز در هفته).و پنجشنبه ها هم باباش میاد دنبال من پیش من باشه. امروز هم مهمون من و پیش من ...
7 خرداد 1393

اولین ها و آموخته های آنا جون در 3 سالگی

(از شروع3 سالگی تا3سال و 2 ماهگی): ی ادگیری 46کلمه بن بن بن یادگیری 9 پرچم کشورها شعر (ای کودک زیبا که در قسمت شعرهای آنا اورده خواهد شد.) شعر (انگشتها که در قسمت شعرهای آنا اورده خواهد شد.) بیست و شش شهریور تجربه ی اولین حضور بدون مامان در جشن تولد دوستش یگانه 7 مهر اولین تجربه ی روی صندلی آرایشگاه نشستن آناهیتا بود(موهاشو کوتاه کردیم،خیلی جیگر شد!) (3 سال و 3 ماهگی) یاد گیری کامل خواندن 54 کلمه در بن بن بن یک (یادگیری در 3 ماه) بادگرفتن کامل خواندن جملات بن بن 2 در 15 روز   ...
4 آبان 1392

شعرهایی که کوچولو بودی میخوندی!

سه سالگی: ای کودک زیبا    بخون آوازی با ما تا     بشکفد همه ی غنچه های دنیا    طی کن با شادی لحظه هارا انگشت شصتم کجایی؟ من اینجام، از خدا براتون روز خیلی خوبی من میخوام انگشت اشاره "      "       "      "       "        "          "           "       " انگشت وسط "      " ...
7 مهر 1392

سری یک از "دوست داری بدونی تا 2سالگیت چیکار میکردی؟!...."

سلام آنا جون،همونطور که گفتم چون توی 3 سالگیت این مطالبو مینویسم از شیطنتها و کارها و حرفهات هرچی که یادم رو نوشتم: تا 4 ماهگی خیلی گریه میکردی البته حق داشتی چون داشت معدت تکامل پیدا میکرد. از 3 ماهگی با کتاب آشنا شدی؛دوستم نیره،برای دیدنت مجموعه کتابهای" تقویت هوش نوزادان "رو اورد.از3 ماهگی شروع میشد،تا 9 ماهگی و 12ماهگی.کتابهارو باید جلوی چشمات میگرفتیم،تا خوب ببینی و بخاطر بسپوری.عکس العملهای جالبی داشتی،برای همین هر چیزی هم سریع یاد میگرفتی ماشااله... آغاز به دیدن و شنیدنت:4ماهگی آغاز به نشستن:5ماهگی آغاز به دندون درآوردن:9ماهگی اولین چیزی که از 3ماهگی میگفتی (آقِ)بود. 6 ماهگیت گفتی(ماما،بابا) البته با تلفظ ...
30 شهريور 1392