آناهیتا سمیعی آشتیانیآناهیتا سمیعی آشتیانی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

شاه پریون مامان و بابا

خاطره ای از شروع سه سالگی آناهیتا

یک هفته مونده بود که 2 سالگیت تموم بشه و سه ساله بشی که تصمیم گرفتیم با هم بریم به کانون و کلاس نقاشی ثبت نام کنیم.تو کیفت دفترنقاشی و مدادرنگی هاتم گذاشتی.با خوشحالی تموم رفتیم،وقتی رسیدیم سریع به سمت ثبت نام کلاسهای نقاشی رفتیم.خانمی که کار ثبت نامو انجام میداد گفت باید 4سالت باشه،خیلی ناراحت شدیم چون با کلی ذوق و شوق اومده بودیم.نکته دلسوزانش اینجا بود که تو سریع دفتر نقاشیتو از تو کیفت دراوردیو به اون خانم با آبو تاب نشون دادی!! خانم هم که محو کارهاو حرفهای تو شده بود گفت عزیزم حتی اگر 3 سال و 5 ماهت هم بود مینوشتم.ایشالا زودتر بزرگ شی و بیای کلاس عزیزم! منم چون تو ناراحت نشی بردم پارک نزدیک اونجا و بعد بازی رفتیم لوازم تحریری روبر...
29 شهريور 1392

سری دو از "دوست داری بدونی تا 2سالگیت چیکار میکردی؟!...."

آنا جون، بین 2 تا 3 سالگیت خیلی از کارهای خوب یاد گرفتی که به بعضی هاش اشاره میکنم؛ یادگرفتن 12 رنگ در 2 سالگی جیش و پیپیتو بین 2 تا 3 سالگی کامل یاد گرفتی   اواخر 2 سالگیت 4 شکل هندسی رو یادگرفتی:مربع،دایره،مثلث،لوزی ع به کتاب خیلی علاقه داشتی برای همین یه سری کامل(شادی کوچولو)رو برات گرفتم که رنگها ، میوه ها،فصلها،حیوانات و مشاغل رو با شعر یاد گرفتی از 2 سالگی به بعد کارهای شخصی مثل پوشیدن لباس،شورت،شلوار،کفش..خودت انجام میدادی به سی دی های عموپورنگ از زمانیکه مادرجون برات اولین سی دیشو از نمایشگاه گرفت علاقه داشتی و دوست داشتی شعر اشو یاد بگیری شعرهای یه توپ دارم قلقلی..،اتل متل توتوله..،عروسک خوشگل من..،لی ...
24 شهريور 1392

دلنوشته هایی برای پری کوچولوی ما آنا خانومی

پری کوچولوی مامان و بابا، این مطلبو که می خونی درست زمانی هست که تو 3 سال و 2 ماهت.برای همین درباره 1 سالگیت که می خوام بگم کمی سخت! البته مدام به نوشتن کارها و کلمه هایی که می گی فکر میکردمو به نوشتن بعضی هاشم اقدام کردم اما تو اسباب کشی ها معلوم نشد چی شد. منو تو تا یک هفته قبل از به دنیا اومدنت با هم سرکار میرفتیم!خیلی با هم حال میکردیم،من مواظب تو بودمو توهم حواست به من بود.همه همکارام به من میگفتند دخترت خیلی اجتماعی و فعال میشه،و هم زود و هم خوب حرف میزنه .....واقعا هم دارم تاثیرشو از الان رو رفتارهاو صحبتهای تو میبینم. تا 20 روز بعداز زایمانم خونه مادرجون(مامان خودم) بودیم،4 ماهت بود که رفتیم اندیشه و با مادربزرگت زندگی...
24 شهريور 1392